هنوز نشده سلامی را پاسخ گویی
و خیلی ها بی آن که منتظر پاسخی باشند سلامت کرده اند !
هنوز لبانت شیرینی لبخندت را نچشیده اند !
با خودت هم انگار قهری !
هنوز نگاهت به دل ٍ سردی گرما نبخشیده است !
هنوز دستت معنای واژه مخمل را نمی داند!
و پایت شکوه پایین آمدن از قله غرور را !
سنگها هم گرم می شوند و سرد! و گاه می شکنند ، اما تو همیشه سردی و هرگز گرم نبوده ای !
با خودت آشتی کن !
اما نه !
تو تنها می توانی مغرور باشی و خشک ، حتی باران هم که ببارد خیس نمی شوی !
چتری که از غرور بر سر داری نمی گذارد ترنم باران هوای عشق را در دلت برانگیزد !
پس همان که می خواهی باش !
بگذار دیگرات با دیدنت ادب بیاموزند و آداب فرا گیرند !
اگر تو نباشی چه کسی مفهوم لبخند را خواهد فهمید و زیبایی تواضع را و لطافت محبت را ؟
مگر نه اینکه :
تعرف الاشیاء به اضدادها ؟
دیگر بهار هم سرحالم نمیکند
چیزی شبیه معجزه زلالم نمیکند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار
وقتی که سنگ هم رحم به بالم نمیکند