روزی هزار مرتبه نه ! بلکه بیشتر
می بینمت که پشت دری آی خیره سر !
یک لحظه هم به حال خودم وا نمی نهی
آخر چه میکنی تو درین خاک شعله ور ؟
در بوریای کهنه دل چنگ میزنی !
نه ! لایق تو نیست اقامت درین کپر !
جان مرا بگیر بدم آمد از خودم
عمر بدون عشق تو کوتاه – مختصر
حرف از تو بود و این گله های همیشگی
مثل همیشه اجر مرا میدهد هدر !
امشب تمام شاعره ها گریه میکنند
دلها گرفته است ! بله ! از غم سفر
همسایه ها اگر که سخن چین نمی شدند
عشق از تمام پنجره ها میکشید سر !