دلم از این همه آداب نفس گیر گرفت
از خیابان پر از نرده و زنجیر گرفت
دود , آهن , هیجان , رنگ , نئون , بوق , چراغ
شهر را همهمه ی آتش و آژیر گرفت
بس که در دایره اُنس هوا سنگین شد
همه جا بوی عجیب قفس و قیر گرفت
همه سو شهر فرنگ است و عروسک بازار
روحم از این همه بازیچه و تزویر گرفت
عشق کاغذ شد و گل کاغذ و آدم کاغذ
غلتک موج گرایی همه را زیر گرفت
در خودم گم شده ام , خط خطیِ ی خط خطی ام
غزلم رنگ شب در غل و زنجیر گرفت
من از این شهر , از این شبه تمدن سیرم
دلم از قحطی اکسیژن و اکسیر گرفت
کاش می شد به صفای نفست بر گردم
عشق تو حیف که احوال مرا دیر گرفت !