عاشقی حس عجیبی است که در اینجا نیست
مثل بوییدن سیبی است که در اینجا نیست
سوز وسازی که در این چند غزل می بینی
قصه مرد غریبی است که در اینجا نیست
دل بیمارمن از آدمیان نومید است
سخت محتاج طبیبی است که در اینجا نیست
به تمنای تو با رنج جهان خو کردم
بهره ام حظ و نصیبی است که در اینجا نیست
در دلم درد شب آخر یک اعدامی است
خواهشم ، صبر وشکیبی است که در اینجا نیست
پس از این حادثه دنبال نشانی م نگرد
گور من زیر صلیبی است که در اینجا نیست