سلامم را اگر پاسخ نمیگویی
اگر سرما لبانت را به پاسخ وا نمی دارد
و گرمای نفس های غزل داغت نمی سازد
کمی طاقت بیاور
تا بهار رفته در هجرت
به همراه پرستو ها بیاید از سفر های زمستانی .
و آنگه در به روی سینه تنگ تو بگشاید -
و گلذانهای خالی از طراوت را صفا بخشد .
اگر آن روزها من هم شهود سبز دنیا را -
شهادت داد چشمانم
سلامم را میان بقچه ای پیچیده از احساس ،
تقدیم تو خواهم کرد .
و صدها بوسه را اغشته با عطر سپید یاس تقدیم تو خواهم کرد .
کمی طاقت بیاور
آسمان بی پالتوی تیره وخاکستری در معرض انظار می آید ،
دوباره فصل لبخند وگل و دیدار می آید .
نسیم از کوچه های آشتی با یار می آید .
و من با یک سلام گرم مثل روزهای داغ تابستان
به جانت هرم می ریزم
و عشق ودوستی را باز در جانت می انگیزم.