خسته ام ازشهر ، دشت باز میخواهد دلم
مُرد روحم در قفس ، پرواز میخواهد دلم
چون غریبان وطن گم کرده ام در این دیار
خانه بسیار است ، روی باز میخواهد دلم
در خیابان جز هیاهویی غلط انداز نیست
کوچه باغی غرق در آواز میخواهد دلم
هیچکس چو ن آشنایان با دلم بازی نکرد
از تبار دشمنان همراز می خواهد دلم
در هوای زیر صفرم عاشقی ، یخ می زند
یک بهار آغوش گرم و ناز میخواهد دلم
زین تفال ها که بر دیوان حافظ میزنم
حال خوب خطه ی شیراز میخواهد دلم
حرفها بسیار دارم فرصت از کف می رود
آخر خطم ولی آغاز می خواهد دلم
فرصت ابراز را محض خدا از من نگیر
پُر گناهم ، پرده اغماض میخواهد دلم .