در فکر نان که باشی اندیشه ات خراب است
خربوزه های عالم ، تنها برایت آب است !
عشق و سرور و مستی ، در ذهن تو غریبند
مستی نمی فزاید ، تُنگی که بی شراب است !
روزت رسد به شبها با غصه های جاری
وقت غروب خورشید خونین دل سحاب است!
در خواب هم که باشی دردت نگیرد آرام
آرامشی ندارد روحی که در عذاب است !
دنیای مردم سیر ، رنگ نشاط دارد
دنیای بینوایان بی رنگ و بی لعاب است
دل کور و بی نشاط است ،در تنگی معیشت
جولان نمی پذیرد ، اسبی که بی رکاب است
مردان دست خالی ، در خانه هم غریبند
انگیزد اشتها را ، دودی که در کباب است !
با غصه معیشت ، ایمان نمی توان داشت !
اجبار چون که رد شد هنگام انتخاب است !