به صدق و صفا آه و آیینه ایم
کدورت نداریم و بی کینه ایم
نشستیم یک عمر با اهل ذوق
خوش و خرم از صافی سینه ایم
دل ما بجز عشق دردی نداشت
اسیر همان سوء پیشینه ایم
به جرم همان مختصر عاشقی
همه عمرمان در قرنطینه ایم
به تقویم ما شنبه ها گم شده
به جایش پر از عصر آدینه ایم
طبیبی که ما را بفهمد نبود
گرفتار یک مشت بوزینه ایم
به شهری که خواهان خرمهره اند
چه حاصل که مصداق گنجینه ایم؟