ای مدیر محترم ،گیرم که سلمان نیستی
اندکی انصاف ده آیا مسلمان نیستی؟
چند روزی کار ما دست شما افتاده است
درد را می دانی و در فکر درمان نیستی؟
حق ما پامال می گردد به امضای شما
لحظه ای آیا به فکر امر جبران نیستی ؟
بارها با صد زبان اتمام حجت کرده ایم
ادعا دیگر نکن در متن جریان نیستی !
حضرت عالی به کار ما گره انداختی
در پی واکردنش با چنگ و دندان، نیستی؟
زیر دستان زیر بار زندگی له می شوند
تو تماشا می کنی ، گویا پریشان نیستی ؟
می رود فریاد ها بر آسمان هفتمین
ای که دستت می رسد، آیا از آنان نیستی ؟
دین ما خواهی نخواهی گردنت افتاده است
فکر فردای قیامت ، پای میزان نیستی ؟
گر به ناحق نسبتی دادیم ما ، حرفی بزن
گر شما مسئول وضع نابه سامان نیستی
روزگار ما و دوران شما خواهد گذشت
چون رود فرصت ز کف ، آیا پشیمان نیستی؟
فکر فردای قیامت کن که دستت خالی است
دیگر آنجا صاحب قدرت و عنوان نیستی
سعی کن امروز احقاق حقوق ما کنی
چون که فردا صاحب امکان الان نیستی!
« با نسیمی دفتر ایام بر هم می خورد »
تا ابد دارای تخت و تاج و فرمان نیستی!
اینقدر دل را به آن میز طلایی خوش نکن
چند روزی بیشتر آنجا تومهمان نیستی !