مرا به سالهای شروع خودت کشانیدی
همان زمان که مرا بار اولین دیدی
تنم پر از نفست بود و حس داغی که
ز شرمگینی لبهای عشق من چیدی
خیال می کنم امروز هم همانجایم
همان که عشوه نمودی به روم خندیدی
گذر نکرد زمان بی تو لحظه ای بر من
اگر چه گاه به لبهام جان رسانیدی
دوباره حس جوانی دمید در جانم
دوباره در شب من تافت نور امیدی
چگونه کهنه شود عشق با عبور زمان
چطور پاره شود رشته ای که تابیدی؟
دوچار رفتن از کوره راهها بودم
به من توان شروعی ز جاده بخشیدی!